منصور حکمت بتی برفی در بتخانه مذهب مارکسیسم
نادر احمدی
سه شنبه، 2011/09/06
پدیده منصور حکمت و کیش شخصیت او در جامعه ای مثل ایران که شاه و خمینی و رجوی را آفریده است بدون شک یک واقعه جدید و منحصر به فردی نیست و نخواهد بود. آنطور که پلخانف بدرستی می گوید، شخصیتها محصول شرایط اجتماعی خود هستند نه بالعکس! به عبارت دیگر آفرینش شخصیتی مثل منصور حکمت نتیجه نیاز جامعه و کسانی است که او را خلق کرده اند! و البته شخصیتها و جامعه در یک کنش و واکنش متقابل بر همدیگر اثر می گذارند و چنین بود که منصور حکمت توانست بخشی از عناصر هوادار خط 3 را با خود همراه کند و بر پناهندگان ایرانی ساکن در خارج از کشور تأثیر بگذارد و این تأثیرات عمدتآ منفی عواقب ماندگاری را بر جای گذاشته است. در نتیجه تعالیم منصور حکمت، حزبی که با مساعی او تشکیل شد، مثل احزاب اروپایی و غربی، حزبی تاجر مسلک، فرصت طلب، منفعت طلب، منفی گرا، تفرقه انداز و شدیدآ سکتاریست است که اطاعت بی چون و چرا را از هوادارن خود طلب می کند و ضمن تلقین یک اعتماد به نفس سکتاریستی و کاذب به هواداران خود، آنها را به ابزاری بی اراده تبدیل می کند. منصور حکمت در یک سخنرانی در لندن در جمع هوادارانش نکاتی را مطرح کرده است که به شناخت شخصیت و طرز فکر او کمک زیادی می کند و به همین دلیل من در اینجا با دیدی انتقادی اما بیطرفانه مطالب مهم آن را عینأ بازگو می کنم، البته من دوست داشتم که یک چنین مطالبی در سایتهای حزب کمونیست کارگری مطرح و از دیدگاه موافق و مخالف با آن برخورد شود اما چون در این حزب مثل دیگر احزاب و سازمانهای مارکسیستی آزادی بیان وجود ندارد و طرح چنین شبه هایی کفر مطلق است وقتی که من ضرورت بحث آزاد در مورد علل انشعابات در این حزب را مطرح کردم دهانم را دوختند و مرا به تکرار تبلیغات رسانه های بورژوایی متهم کردند!
منصور حکمت در آغاز صحبتش مدعی پیوستن کومله به حزب کمونیست است! و میگوید : .... همينطور از تاريخ پيوستن کومهله به حزب کمونيست علاقمنديم گفته شود..... اتحاد مبارزان کمونيست به نظر من يکى از خوش مشربترين سازمانهاى چپ ايران بود. بساط خنده در تمام کميتههاى تشکيلاتيش برقرار بود. کسى را نميديدى که خيلى اخمو و رسمى باشد. يعنى قابل مقايسه با تصويرى که از روابط پيکار يا چريکهاى فدائى ميگرفتيم، نبود. اتحاد مبارزان سازمانى بود که آدمها اخلاق خود را به راحتى نشان ميدادند، بيشتر از هر کسى متلک بار همديگر ميکردند، ميخنديدند و با هم کار ميکردند. وقتی به کردستان رفتم، جذابيت کومهله هم براى من همين خصوصيت بود. خصوصيت کومهله که قبل از هر چيز براى من جالب بود، اين بود که اينها بهم ديگر متلک ميگويند و حتى فحش ميدهند و متلکهاى آبدار هم بلد بودند. ديدم اينها کسانى اند که همديگر را دست مياندازند، اين يک سازمان ريلکس است و ميشود با آنها کار کرد. (چه وجه تشابه جالبی برای وحدت بین سهند و کومله! ) در صورتى که سر قرار فدائى ميبايست اول سبيلهايت را يک جورى تاب ميدادى و بعد سر قرار ميرفتى.... دوران تا خرداد ٦٠ اتحاد مبارزان، دوران شيرينى است که از يک جمع خيلى کوچک، تبديل شده بود به سازمانى که اثر آن را در همه ابعاد چپ آن جامعه ميشد ديد. اقبال عمومى کرور کرور به آن شده بود و اگر ٣٠ خرداد نبود، دو سال بعد حزب کمونيست ايران از يک موضع خيلى قدرتمندترى تشکيل ميشد. به نظر من حزب کمونيست ايران در آن صورت حول اتحاد مبارزان تشکيل ميشد...( در بالا مدعی شد که کومله به حزب کمونیست ایران ملحق شد اما در اینجا می گوید که این حزب حول سهند تشکیل نشده است! پس این حزب حول کی تشکیل شد!؟) .... آن موقع اين خودويژگى ( خودشیفتگی ) اتحاد مبارزان را دليل ضعف و بىريشگى آن در سياست ايران ميگرفتند. به نظر من تمام نقطه قدرت اتحاد مبارزان کمونيست اين بود که از لاى کمونيسم اروپا و از تجربه اروپا آمده بود.... . اگر شما ادبيات اتحاد مبارزان را نگاه کنيد، ميبينيداصلا رو به ده و روستا ندارند، از بازار خوشش نميآيد، لزوما علاقه به دانشجو جماعتندارد، فقط يک پيام به دانشجويان داده است آنهم بخاطر اينکه ما در ميانشان قوىتربشويم...( این است ماهیت فرصت طلبانهواقعی این فرد و گروهش ) ..... نيروى زيادى نبوديم، اما اصوليت ما اينقدر زياد بود. اگر ميفهميديم که سازمانى ته حرف ما را نفهميده است با آن هيچ نوع اتحاد و وحدتى نميکرديم. در تشکيلاتمان بر سر کوچکترين چيز ميايستاديم.... اتحاد مبارزان فوقالعاده خوشبين به ذات بشر بود، ( کدام بشر؟ بورژواها ؟ ) هنوز هم يک رگههائى را حفظکردهايم اما به نظر من در قياس با آن دوره، بشدت پراگماتيست شدهايم.... اتحاد مبارزان که از کسى مثل من "بدون سابقه سياسى" تشکيل شده بود... اعضاى رهبرى پيکار با ماآمدند،...( براستی چرا منصور حکمت دروغ می گوید و اسم رهبران پیکار را مشخص نمی کند تا ما هم آنها را بشناسیم! از رهبران پیکار فقط تراب حقشناس زنده ماند و او نیز با هیچ گروهی کار نمی کند و یک سایت به نام "اندیشه و پیکار" را دارد ) بخشهاى مهمى از رهبرى چريکهاى فدائى با ما آمدند. اتحاد مبارزان درست است کههنوز به پست رياست خود چسپيده بود... شنيدم که عبداللهمهتدى اين اواخر گفته است که ما اجتماعى بوديم، ولى اتحاد مبارزان اجتماعى نبودند،و يک عده آدم روشنفکر بودند و اشتباه کرديم با آنها رفتيم. باشد اشتباه کرديد، ولىبراى اينکه با کسى برويد بايد لااقل آمده باشد دم خانهات. اگر کسى تو را وادارميکند در کوههاى کردستان به آن بپيوندى، اجتماعى نيست؟ همينکه من شما را خوردم، مناجتماعى ميشوم ديگر! نميشود ماهى کوچک، ماهى بزرگ را بخورد و در همان سايز همبماند!...( از یک چنین وحدتی سرنوشتی بهتر از این که به آن دچار شد نمی توان انتظار داشت! ).... اما اين سازمان( منظور گروه سهند است ) تا اين لحظهفقط به آن حمله شده است و جز سران آن، کسى از آن تعريف نکرده است، اما به نظر من نقش تعيين کنندهاى داشت در اينکه چپ ايران با چپ ترکيه، با چپ پاکستان، با چپ نيکاراگوئه، با چپ افغانستان و با چپ فيليپين فرق داشته باشد. بدون اتحاد مبارزان، ايران از نظر سوسياليسم آن، پديدهاى بود فوقش مثل برزيل، مثل آرژانتين، مثل ترکيه و مثل يونان تازه اگر خيلى شانس ميآورد. اتحاد مبارزان باعث شده است که کمونيسم نوع ديگرى به جامعه ايران معرفى شود...( این آقا نارسیست یا خودشیفته بوده است! )... شما برويد نگاه کنيد از سلطانزاده و حيدر عمواوغلى بگيريد و بيائيد جلو تا ميرسيد به جزنى و احمد زاده و پويان، و همه ادبيات آنها را بياوريد بگذاريد روى يک ميز و بعد اتحاد مبارزان را مطرح کنيد و ببينيد اينها چه گفتند؟ اتحاد مبارزان به نظر من، پلى بود که کمونيسم ايران را به کمونيسم اروپا، به کمونيسم مارکسيستى جهان غرب متصل کرد. در خيلى از کشورها کمونيسم هنوز شرقى است، ضداستعمارى است، ضد يانکى است. درحالى که کمونيسمى که الان ايران دارد ( ؟؟!! )، کمونيسم جهان پيشرو صنعتى است. به هر حال به نظرم تجربه خيلى با ارزشى است و اميدوارم در اين جلسه بتوانيم جنبههائى از آن را بحث کنيم. ...
(سابقه مبارزاتی): .... در خانواده من از شاه اسم بردن ننگ بود، بخاطر اينکه بخش زيادى از آنها مصدقى و بخش ديگرى تودهاى بودند، زندانى سياسى و افسر تودهاى داشتند. اسم شاه را کسى در خانواده ما اجازه نداشت بياورد. اگر تلويزيون شاه نشان ميداد، همه رويشان را آن طرف ميکردند. يعنى متلک گفتن به شاه و نخست وزير در خانواده ما باب بود. يک سگى داشتيم که پدرم اسمش را امينى، نخست وزير شاه، گذاشته بود.... مادر من هم از اولين زنهاى تحصيل کرده دوره خودش بود. يک عده زنهاى روشن و مدرن، در طرف خانواده مادريم بودند و خانواده پدرى من هم به عراق تبعيد شده بودند و ايرانيان مجاور نجف و کربلا بودند و بيرونشان کرده بودند. يعنى يک کونتراست خيلى زيادى در خانواده من بود. يکى کمى آنورتر خانواده پدريم، نماز خوان و شلوغ کار مذهبى بودند، ولى در خانواده خود ما مذهب و نماز و روزه در کار نبود. من هيچوقت متوجه نشدم چه جورى روزه ميگيرند؟ نمازچى هست؟.....
....در دانشگاه من سياسى نبودم، من آدمى بودم طرفدار فرهنگ غربى، موسيقى گوش ميکردم و به بيتلز و رولينگ استونز علاقه داشتم. ميخواهم بگويم با اينکه خيلى "ژيگول" نبودم، اما فرهنگ من، فرهنگ سياسى رايج آن موقع نبود. سياسى آن موقع يک عده آدمهاى متعهد و ناسيوناليست بودند. من آن موقع ناسيوناليست نبودم. در مسابقه فوتبال ايران با کشورهاى ديگر براى مثال، طرفدار آن تيم بودم که بهتر بازى ميکرد.... مارکس را بعنوان مدافع مالکيت اشتراکى ميشناختم و خودم را حتى در مراحل نزديک به گرفتن ليسانس، مارکسيست و طرفدار مالکيت اشتراکى ميدانستم، گرچه يک سطر هم از مارکسنخوانده بودم... کتاب کاپيتال مثل يک کتاب ثريلر، براى من هيجان داشت.... دو روز بود که با آنها (حزب کمونيست قديم انگلستان ) کار را شروع کرده بوديم که يک ابر و يک سطل به ما دادند و به ما گفتند اين نردههاى مقر R.C.G را تميز کنيد! هنوز به آنان اعلام وفادارى نکرده بوديم، که کار کشيدن از ما را شروع کردند. از کسانى که به آنها درس ميدادند، پول ميگرفتند... آن موقع ها من يادم است که اين دو نفر، حميد(تقوائی) و ايرج(آذرین)، مائوئيست بودند و من مائوئيست نبودم. بحث در باره مائو بين ما بالا ميگرفت و من از موضع ايدئولوژى آلمانى و کاپيتال در برابر بحثهاى آنها بودم. خيلى سريع بحث دفاع ازمائو تبديل شد به خنديدن به مائو، چون جزوه در باره تضاد مائو را ميآورديم و يکسطرش را ميخوانديم و يک ساعت ميخنديديم. که بعدا تضاد عمده و فرعى را مثل شعرميخواندند رِنگ ميگرفتند و ميخنديديم. دوست مائوئيستى داشتم که کتاب در باره تضادمائو را به من داد که بخوانم که من هم گفتم ميروم توالت ميخوانم. که وقتى برگشتمبيچاره قرمز شده بود که من با چه جرأتى اين کار را کردم.( از کسی که به دلیل فحش دادن و لمپن بودن کومله ایها از آنها خوشش آمده بود آیا می توان از او توقع رفتار بهتری را با دیگران داشت؟) در جريان آن بحثها ديگر کسى مائوئيست نبود و ما همديگر را شناختيم. ما يک محفل مطالعاتى داشتيم که بعد به آن ميپردازم.
به هر حال وقتى انقلاب در ايران بالا گرفت و در جلسات کنفدراسيون شرکت ميکرديم وشعار توپ و تانک و مسلسل ديگر اثر ندارد را شنيديم، يواش يواش جرات کرديم بيائيمتوى خيابان. در آن دوره آنقدر محافظه کار بوديم که ميگفتيم روزهاى سه شنبه که ايراناير پرواز دارد، در حياط راه نرويم ممکن است عکس ما را بياندازند!!( واقعأ چه رهبر شجاعی ! براستی چنین فردی در زندان چند دقیقه می توانست مقاومت کند؟).... من و ايرج و حميد به ايران برگشتيم و دو سه نفر ديگرى که شخصيتهاى فرعىترى در آن پروسه بودند. من و حميد تصميم گرفتيم که با همديگر کار کنيم، ايرج گفت اين کارها کودکانه است و کارتان نميگيريد و گروههاى بزرگتر هست و فايدهاى ندارد و دوباره به خارج برگشت. بعد از حدود ١٠ ماه که دوباره با ما تماس گرفت، گفت ميخواهم عضو اتحاد مبارزان بشوم. ولى من و حميد تصميم گرفتيم همين نظراتى را که داريم بين دانشجويان مبارز توزيع کنيم و دستگاه پلى کپى بخريم...
داریوش کائیدی از رهبران جناح انقلابی سازمان رزمندگان که منتقد حزب کمونیست ایران بوده است اسنادی از روابط کومله تحت رهبری منصور حکمت با سازمان رزمندگان را بدین شرح افشاء می کند( این اسناد در سایت "گفتگوهای زندان" موجود است) : در 8 شهریور سال 1361 که کومله و سهند در حال طی پروسه وحدت بودند مسئولین رزمندگان یک نامه درخواست کمک به کومله می فرستند، بدین شرح: به رفقای کومله، رفقا! تنی چند از رفقای ما در اینجا دچار وضع امنیتی نا مساعدی شده اند و در معرض خطر قرار گرفته اند. جهت انتقال آنها به کردستان انقلابی (!؟) به کمک شما نیازمندیم. ما را در اسرع وقت مطلع سازید. کمیته انقلابی م ل سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر 30 مرداد 1361
پاسخ کمیته تهران کومله: با درود، پس از تماس با مرکزیت کومله باید به اطلاع شما برسانیم که بنا به علل سیاسی از نظر ما کمک به چنین جریانی مقدور نیست. مگر آنکه در آنجا این رفقا( پس رفیق هم هستند!) به پیشمرگان کومله بپیوندند و یا آنکه به مثابه پناهنده سیاسی به کومله به آنجا بروند. 28 شهریور 1361
پاسخ رزمندگان به کومله: رفقا! برای ما به هیچ وجه شرایطی که قرار داده اید قابل پذیرش نیست و به نظر ما این بکلی غیر اصولی می باشد و همچنین با اصول انترناسیونالیستی انطباق ندارد. ما این برخورد را محکوم کرده و آن را عدم قبول کمک به کمونیستهایی که تحت پیگرد و در معرض خطر تیرباران جمهوری اسلامی اند می دانیم. کمیته انقلابی مارکسیستی لنینیستی سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر
در ادامه این سند نوشته شده که، کومله در نامه دیگری به رزمندگان خبر داده بود که در مقابل پرداخت 60 هزار تومان برای هر نفر امکان خارج کردن این افراد از ایران وجود دارد! این بود تمام آنچه که کومله را کمونیست می کرد و باعث پیوند آن به سهند شد! به این میگویند کاسبی انقلابی با خون و جان دیگران!؟ بدینتریب می توان درک کرد که چه وجه تشابهی بین کومله و سهند باعث ایجاد حباب حزب کمونیست شد و همان عامل باعث ترکیدن این حباب شد. البته نباید از نظر دور داشت که بعد از جدایی منصور حکمت و مقلدانش از حزب به اصطلاح "کمونیست ایران" او حزب جدیدی به نام "حزب کمونیست کارگری" ایجاد کرد که این حزب نیز مثل حباب آب ترکید و دو حزب جدید به نام های "حزب حکمتیست" و "حزب اتحاد کمونیسم کارگری" زائید و همه آنها دکان پرستش کیش شخصیت منصور حکمت را تبلیغ می کنند!
( تمام مطالب داخل پرانتزها و خط کشی های در زیر مطالب از نادر احمدی است.)
سه شنبه، 2011/09/06
پدیده منصور حکمت و کیش شخصیت او در جامعه ای مثل ایران که شاه و خمینی و رجوی را آفریده است بدون شک یک واقعه جدید و منحصر به فردی نیست و نخواهد بود. آنطور که پلخانف بدرستی می گوید، شخصیتها محصول شرایط اجتماعی خود هستند نه بالعکس! به عبارت دیگر آفرینش شخصیتی مثل منصور حکمت نتیجه نیاز جامعه و کسانی است که او را خلق کرده اند! و البته شخصیتها و جامعه در یک کنش و واکنش متقابل بر همدیگر اثر می گذارند و چنین بود که منصور حکمت توانست بخشی از عناصر هوادار خط 3 را با خود همراه کند و بر پناهندگان ایرانی ساکن در خارج از کشور تأثیر بگذارد و این تأثیرات عمدتآ منفی عواقب ماندگاری را بر جای گذاشته است. در نتیجه تعالیم منصور حکمت، حزبی که با مساعی او تشکیل شد، مثل احزاب اروپایی و غربی، حزبی تاجر مسلک، فرصت طلب، منفعت طلب، منفی گرا، تفرقه انداز و شدیدآ سکتاریست است که اطاعت بی چون و چرا را از هوادارن خود طلب می کند و ضمن تلقین یک اعتماد به نفس سکتاریستی و کاذب به هواداران خود، آنها را به ابزاری بی اراده تبدیل می کند. منصور حکمت در یک سخنرانی در لندن در جمع هوادارانش نکاتی را مطرح کرده است که به شناخت شخصیت و طرز فکر او کمک زیادی می کند و به همین دلیل من در اینجا با دیدی انتقادی اما بیطرفانه مطالب مهم آن را عینأ بازگو می کنم، البته من دوست داشتم که یک چنین مطالبی در سایتهای حزب کمونیست کارگری مطرح و از دیدگاه موافق و مخالف با آن برخورد شود اما چون در این حزب مثل دیگر احزاب و سازمانهای مارکسیستی آزادی بیان وجود ندارد و طرح چنین شبه هایی کفر مطلق است وقتی که من ضرورت بحث آزاد در مورد علل انشعابات در این حزب را مطرح کردم دهانم را دوختند و مرا به تکرار تبلیغات رسانه های بورژوایی متهم کردند!
منصور حکمت در آغاز صحبتش مدعی پیوستن کومله به حزب کمونیست است! و میگوید : .... همينطور از تاريخ پيوستن کومهله به حزب کمونيست علاقمنديم گفته شود..... اتحاد مبارزان کمونيست به نظر من يکى از خوش مشربترين سازمانهاى چپ ايران بود. بساط خنده در تمام کميتههاى تشکيلاتيش برقرار بود. کسى را نميديدى که خيلى اخمو و رسمى باشد. يعنى قابل مقايسه با تصويرى که از روابط پيکار يا چريکهاى فدائى ميگرفتيم، نبود. اتحاد مبارزان سازمانى بود که آدمها اخلاق خود را به راحتى نشان ميدادند، بيشتر از هر کسى متلک بار همديگر ميکردند، ميخنديدند و با هم کار ميکردند. وقتی به کردستان رفتم، جذابيت کومهله هم براى من همين خصوصيت بود. خصوصيت کومهله که قبل از هر چيز براى من جالب بود، اين بود که اينها بهم ديگر متلک ميگويند و حتى فحش ميدهند و متلکهاى آبدار هم بلد بودند. ديدم اينها کسانى اند که همديگر را دست مياندازند، اين يک سازمان ريلکس است و ميشود با آنها کار کرد. (چه وجه تشابه جالبی برای وحدت بین سهند و کومله! ) در صورتى که سر قرار فدائى ميبايست اول سبيلهايت را يک جورى تاب ميدادى و بعد سر قرار ميرفتى.... دوران تا خرداد ٦٠ اتحاد مبارزان، دوران شيرينى است که از يک جمع خيلى کوچک، تبديل شده بود به سازمانى که اثر آن را در همه ابعاد چپ آن جامعه ميشد ديد. اقبال عمومى کرور کرور به آن شده بود و اگر ٣٠ خرداد نبود، دو سال بعد حزب کمونيست ايران از يک موضع خيلى قدرتمندترى تشکيل ميشد. به نظر من حزب کمونيست ايران در آن صورت حول اتحاد مبارزان تشکيل ميشد...( در بالا مدعی شد که کومله به حزب کمونیست ایران ملحق شد اما در اینجا می گوید که این حزب حول سهند تشکیل نشده است! پس این حزب حول کی تشکیل شد!؟) .... آن موقع اين خودويژگى ( خودشیفتگی ) اتحاد مبارزان را دليل ضعف و بىريشگى آن در سياست ايران ميگرفتند. به نظر من تمام نقطه قدرت اتحاد مبارزان کمونيست اين بود که از لاى کمونيسم اروپا و از تجربه اروپا آمده بود.... . اگر شما ادبيات اتحاد مبارزان را نگاه کنيد، ميبينيداصلا رو به ده و روستا ندارند، از بازار خوشش نميآيد، لزوما علاقه به دانشجو جماعتندارد، فقط يک پيام به دانشجويان داده است آنهم بخاطر اينکه ما در ميانشان قوىتربشويم...( این است ماهیت فرصت طلبانهواقعی این فرد و گروهش ) ..... نيروى زيادى نبوديم، اما اصوليت ما اينقدر زياد بود. اگر ميفهميديم که سازمانى ته حرف ما را نفهميده است با آن هيچ نوع اتحاد و وحدتى نميکرديم. در تشکيلاتمان بر سر کوچکترين چيز ميايستاديم.... اتحاد مبارزان فوقالعاده خوشبين به ذات بشر بود، ( کدام بشر؟ بورژواها ؟ ) هنوز هم يک رگههائى را حفظکردهايم اما به نظر من در قياس با آن دوره، بشدت پراگماتيست شدهايم.... اتحاد مبارزان که از کسى مثل من "بدون سابقه سياسى" تشکيل شده بود... اعضاى رهبرى پيکار با ماآمدند،...( براستی چرا منصور حکمت دروغ می گوید و اسم رهبران پیکار را مشخص نمی کند تا ما هم آنها را بشناسیم! از رهبران پیکار فقط تراب حقشناس زنده ماند و او نیز با هیچ گروهی کار نمی کند و یک سایت به نام "اندیشه و پیکار" را دارد ) بخشهاى مهمى از رهبرى چريکهاى فدائى با ما آمدند. اتحاد مبارزان درست است کههنوز به پست رياست خود چسپيده بود... شنيدم که عبداللهمهتدى اين اواخر گفته است که ما اجتماعى بوديم، ولى اتحاد مبارزان اجتماعى نبودند،و يک عده آدم روشنفکر بودند و اشتباه کرديم با آنها رفتيم. باشد اشتباه کرديد، ولىبراى اينکه با کسى برويد بايد لااقل آمده باشد دم خانهات. اگر کسى تو را وادارميکند در کوههاى کردستان به آن بپيوندى، اجتماعى نيست؟ همينکه من شما را خوردم، مناجتماعى ميشوم ديگر! نميشود ماهى کوچک، ماهى بزرگ را بخورد و در همان سايز همبماند!...( از یک چنین وحدتی سرنوشتی بهتر از این که به آن دچار شد نمی توان انتظار داشت! ).... اما اين سازمان( منظور گروه سهند است ) تا اين لحظهفقط به آن حمله شده است و جز سران آن، کسى از آن تعريف نکرده است، اما به نظر من نقش تعيين کنندهاى داشت در اينکه چپ ايران با چپ ترکيه، با چپ پاکستان، با چپ نيکاراگوئه، با چپ افغانستان و با چپ فيليپين فرق داشته باشد. بدون اتحاد مبارزان، ايران از نظر سوسياليسم آن، پديدهاى بود فوقش مثل برزيل، مثل آرژانتين، مثل ترکيه و مثل يونان تازه اگر خيلى شانس ميآورد. اتحاد مبارزان باعث شده است که کمونيسم نوع ديگرى به جامعه ايران معرفى شود...( این آقا نارسیست یا خودشیفته بوده است! )... شما برويد نگاه کنيد از سلطانزاده و حيدر عمواوغلى بگيريد و بيائيد جلو تا ميرسيد به جزنى و احمد زاده و پويان، و همه ادبيات آنها را بياوريد بگذاريد روى يک ميز و بعد اتحاد مبارزان را مطرح کنيد و ببينيد اينها چه گفتند؟ اتحاد مبارزان به نظر من، پلى بود که کمونيسم ايران را به کمونيسم اروپا، به کمونيسم مارکسيستى جهان غرب متصل کرد. در خيلى از کشورها کمونيسم هنوز شرقى است، ضداستعمارى است، ضد يانکى است. درحالى که کمونيسمى که الان ايران دارد ( ؟؟!! )، کمونيسم جهان پيشرو صنعتى است. به هر حال به نظرم تجربه خيلى با ارزشى است و اميدوارم در اين جلسه بتوانيم جنبههائى از آن را بحث کنيم. ...
(سابقه مبارزاتی): .... در خانواده من از شاه اسم بردن ننگ بود، بخاطر اينکه بخش زيادى از آنها مصدقى و بخش ديگرى تودهاى بودند، زندانى سياسى و افسر تودهاى داشتند. اسم شاه را کسى در خانواده ما اجازه نداشت بياورد. اگر تلويزيون شاه نشان ميداد، همه رويشان را آن طرف ميکردند. يعنى متلک گفتن به شاه و نخست وزير در خانواده ما باب بود. يک سگى داشتيم که پدرم اسمش را امينى، نخست وزير شاه، گذاشته بود.... مادر من هم از اولين زنهاى تحصيل کرده دوره خودش بود. يک عده زنهاى روشن و مدرن، در طرف خانواده مادريم بودند و خانواده پدرى من هم به عراق تبعيد شده بودند و ايرانيان مجاور نجف و کربلا بودند و بيرونشان کرده بودند. يعنى يک کونتراست خيلى زيادى در خانواده من بود. يکى کمى آنورتر خانواده پدريم، نماز خوان و شلوغ کار مذهبى بودند، ولى در خانواده خود ما مذهب و نماز و روزه در کار نبود. من هيچوقت متوجه نشدم چه جورى روزه ميگيرند؟ نمازچى هست؟.....
....در دانشگاه من سياسى نبودم، من آدمى بودم طرفدار فرهنگ غربى، موسيقى گوش ميکردم و به بيتلز و رولينگ استونز علاقه داشتم. ميخواهم بگويم با اينکه خيلى "ژيگول" نبودم، اما فرهنگ من، فرهنگ سياسى رايج آن موقع نبود. سياسى آن موقع يک عده آدمهاى متعهد و ناسيوناليست بودند. من آن موقع ناسيوناليست نبودم. در مسابقه فوتبال ايران با کشورهاى ديگر براى مثال، طرفدار آن تيم بودم که بهتر بازى ميکرد.... مارکس را بعنوان مدافع مالکيت اشتراکى ميشناختم و خودم را حتى در مراحل نزديک به گرفتن ليسانس، مارکسيست و طرفدار مالکيت اشتراکى ميدانستم، گرچه يک سطر هم از مارکسنخوانده بودم... کتاب کاپيتال مثل يک کتاب ثريلر، براى من هيجان داشت.... دو روز بود که با آنها (حزب کمونيست قديم انگلستان ) کار را شروع کرده بوديم که يک ابر و يک سطل به ما دادند و به ما گفتند اين نردههاى مقر R.C.G را تميز کنيد! هنوز به آنان اعلام وفادارى نکرده بوديم، که کار کشيدن از ما را شروع کردند. از کسانى که به آنها درس ميدادند، پول ميگرفتند... آن موقع ها من يادم است که اين دو نفر، حميد(تقوائی) و ايرج(آذرین)، مائوئيست بودند و من مائوئيست نبودم. بحث در باره مائو بين ما بالا ميگرفت و من از موضع ايدئولوژى آلمانى و کاپيتال در برابر بحثهاى آنها بودم. خيلى سريع بحث دفاع ازمائو تبديل شد به خنديدن به مائو، چون جزوه در باره تضاد مائو را ميآورديم و يکسطرش را ميخوانديم و يک ساعت ميخنديديم. که بعدا تضاد عمده و فرعى را مثل شعرميخواندند رِنگ ميگرفتند و ميخنديديم. دوست مائوئيستى داشتم که کتاب در باره تضادمائو را به من داد که بخوانم که من هم گفتم ميروم توالت ميخوانم. که وقتى برگشتمبيچاره قرمز شده بود که من با چه جرأتى اين کار را کردم.( از کسی که به دلیل فحش دادن و لمپن بودن کومله ایها از آنها خوشش آمده بود آیا می توان از او توقع رفتار بهتری را با دیگران داشت؟) در جريان آن بحثها ديگر کسى مائوئيست نبود و ما همديگر را شناختيم. ما يک محفل مطالعاتى داشتيم که بعد به آن ميپردازم.
به هر حال وقتى انقلاب در ايران بالا گرفت و در جلسات کنفدراسيون شرکت ميکرديم وشعار توپ و تانک و مسلسل ديگر اثر ندارد را شنيديم، يواش يواش جرات کرديم بيائيمتوى خيابان. در آن دوره آنقدر محافظه کار بوديم که ميگفتيم روزهاى سه شنبه که ايراناير پرواز دارد، در حياط راه نرويم ممکن است عکس ما را بياندازند!!( واقعأ چه رهبر شجاعی ! براستی چنین فردی در زندان چند دقیقه می توانست مقاومت کند؟).... من و ايرج و حميد به ايران برگشتيم و دو سه نفر ديگرى که شخصيتهاى فرعىترى در آن پروسه بودند. من و حميد تصميم گرفتيم که با همديگر کار کنيم، ايرج گفت اين کارها کودکانه است و کارتان نميگيريد و گروههاى بزرگتر هست و فايدهاى ندارد و دوباره به خارج برگشت. بعد از حدود ١٠ ماه که دوباره با ما تماس گرفت، گفت ميخواهم عضو اتحاد مبارزان بشوم. ولى من و حميد تصميم گرفتيم همين نظراتى را که داريم بين دانشجويان مبارز توزيع کنيم و دستگاه پلى کپى بخريم...
داریوش کائیدی از رهبران جناح انقلابی سازمان رزمندگان که منتقد حزب کمونیست ایران بوده است اسنادی از روابط کومله تحت رهبری منصور حکمت با سازمان رزمندگان را بدین شرح افشاء می کند( این اسناد در سایت "گفتگوهای زندان" موجود است) : در 8 شهریور سال 1361 که کومله و سهند در حال طی پروسه وحدت بودند مسئولین رزمندگان یک نامه درخواست کمک به کومله می فرستند، بدین شرح: به رفقای کومله، رفقا! تنی چند از رفقای ما در اینجا دچار وضع امنیتی نا مساعدی شده اند و در معرض خطر قرار گرفته اند. جهت انتقال آنها به کردستان انقلابی (!؟) به کمک شما نیازمندیم. ما را در اسرع وقت مطلع سازید. کمیته انقلابی م ل سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر 30 مرداد 1361
پاسخ کمیته تهران کومله: با درود، پس از تماس با مرکزیت کومله باید به اطلاع شما برسانیم که بنا به علل سیاسی از نظر ما کمک به چنین جریانی مقدور نیست. مگر آنکه در آنجا این رفقا( پس رفیق هم هستند!) به پیشمرگان کومله بپیوندند و یا آنکه به مثابه پناهنده سیاسی به کومله به آنجا بروند. 28 شهریور 1361
پاسخ رزمندگان به کومله: رفقا! برای ما به هیچ وجه شرایطی که قرار داده اید قابل پذیرش نیست و به نظر ما این بکلی غیر اصولی می باشد و همچنین با اصول انترناسیونالیستی انطباق ندارد. ما این برخورد را محکوم کرده و آن را عدم قبول کمک به کمونیستهایی که تحت پیگرد و در معرض خطر تیرباران جمهوری اسلامی اند می دانیم. کمیته انقلابی مارکسیستی لنینیستی سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر
در ادامه این سند نوشته شده که، کومله در نامه دیگری به رزمندگان خبر داده بود که در مقابل پرداخت 60 هزار تومان برای هر نفر امکان خارج کردن این افراد از ایران وجود دارد! این بود تمام آنچه که کومله را کمونیست می کرد و باعث پیوند آن به سهند شد! به این میگویند کاسبی انقلابی با خون و جان دیگران!؟ بدینتریب می توان درک کرد که چه وجه تشابهی بین کومله و سهند باعث ایجاد حباب حزب کمونیست شد و همان عامل باعث ترکیدن این حباب شد. البته نباید از نظر دور داشت که بعد از جدایی منصور حکمت و مقلدانش از حزب به اصطلاح "کمونیست ایران" او حزب جدیدی به نام "حزب کمونیست کارگری" ایجاد کرد که این حزب نیز مثل حباب آب ترکید و دو حزب جدید به نام های "حزب حکمتیست" و "حزب اتحاد کمونیسم کارگری" زائید و همه آنها دکان پرستش کیش شخصیت منصور حکمت را تبلیغ می کنند!
( تمام مطالب داخل پرانتزها و خط کشی های در زیر مطالب از نادر احمدی است.)