مقایسه دیکتاتوری پرلتاریا با دیکتاتوری ملاتاریا
نادر احمدی
يکشنبه، 2008/10/12
سوسیالیستهای ایرانی سوسیالیسم را چیزی جز مارکسیسم نمی دانند و برای آنان تعبیر مدرن از سوسیالیسم با مارکسیسم آغاز می شود و به آن نیز ختم می شود! یکی از مبانی مهم مارکسیسم تئوری "دیکتاتوری پرلتاریا" می باشد که بدون آن تجلی حکومت مارکسیستی غیر ممکن است.
بر طبق این تئوری، طبقه کارگر برای تحقق حاکمیت طبقاتی خود که در یک حزب واحد مارکسیستی متشکل شده است اراده تاریخی خود را در قالب و محتوای دیکتاتوری بر طبقات دیگر اعمال می کند تا بتدریج مسیر تحقق سوسیالیسم و گذر به جامعه بی طبقه کمونیستی را هموار کند.
مطلب گفته شده خلاصه تخیلاتی است که مذهب مارکسیسم مقلدین خود را با آن دلخوش می کند. مارکسیستها در ستایش از خود کوتاهی نمی کنند و برای خود اوصافی مانند مسلح بودن به: سوسیالیسم علمی، علم دیالکتیک و طبقه بالنده و امثال آن قائل هستند اما واقعیت این است که اگر کسی موفق شود تا از خارج از فضای سکتاریسم مارکسیستی به مبانی این سکت با یک دید انتقادی نگاه کند در می یابد که اصول تحقق مدینه فاضله مارکسیستی همان افیون توده ها است که مارکس آن را به مذهب نسبت می دهد. اگر ما ادعاهای بی اساس مارکسیتها را نادیده بگیریم در می یابیم که حکومت مارکسیستی یک حکومت توتالیتر ایدئولژیک است که وجوه تشابه زیادی با حکومت ولایت فقیه و حکومت ناسیونال- سوسیالیسم دارد.
حکومت مارکسیستی، حاکمیت یک حزب به نمایندگی از طرف طبقه کارگر بر دیگر طبقات است و به عبارت دیگر حاکمیت یک اقلیت بر اکثریت جامعه است که بطور خود انگیخته این حقوق را برای خود قائل شده است . از آنجا که مارکسیستها به رأی گیری عمومی اعتقادی ندارند بعد از تسلط حزب آنها بر کشور، حزب مربوطه رأسأ و بدون مشارکت دیگر احزاب هم مسلک اقدام به تشکیل دولتی می کند که نه توسط آرای مستقیم مردم و کارگران بلکه توسط رهبران حزبی برگزیده می شوند. اگر مارکسیستها در یک کشور حکومت را در دست بگیرند حکومت خود را بطور ابدی و دائمی به کارگران و مردم تحمیل می کنند گوئی که اگر مردم امروز دولتی را برگزیدند هیچگاه نظر آنان در مورد این دولت تغییر نمی کند و گوئی که ماهیت رهبران حکومت مارکسیستی نیز هیچگاه تغییر نمی کند و آنان هیچگاه رویزیونیست نمی شوند و مردم بطور ابدی و جاودانه خواستار ادامه حکومت آنان بر خود می باشند!! در حالیکه در نظام ولایت فقیه تعدد احزاب به رسمیت شناخته شده است و هر رئیس جمهور می تواند فقط دو دوره بطور مداوم کاندیدا شود و بطور فرمالیته توسط مردم برگزیده شود اما در حکومت مارکسیستی حزب و الیگارشی حزبی رأسآ ضمن تعیین اعضای دولت، برای آنها خطوط عملکرد سیاسی را نیز تعیین می کند و آنها برای آرا و نظر مردم هیچ ارزشی قائل نیستند! و حتی این زحمت را نیز به خود نمی دهند تا نظر مردم را در مورد دولت تحمیل شده به آنان جویا شوند!
دیکتاتوری پرلتاریا ( یا به عبارت بهتر همان حکومت سلطنتی رهبران احزاب مارکسیست) را در بهترین حالت می توان با دیکتاتوری های نظامی- کودتایی دوران جنگ سرد مقایسه کرد که در آن آزادی بیان و مطبوعات و تشکیل احزاب ممنوع و حکومت تک حزبی بر قرار می شود.
برخلاف دولت متمرکز مارکسیستی که سرنخ کنترل تمام امور را در دست خود دارد باید ضمن ممانعت از تمرکز قدرت در دست دولت مرکزی، مسیر تصمیمگیری سیاسی را به سوی لایه های پائین جامعه منتقل کرد و مردم را در تعیین سرنوشت خودشان مشارکت داد. به قول رزا لوکزامبورگ: ... این یک واقعیت آشکار و غیر قابل انکار است که بدون مطبوعات آزاد و سانسور نشده و بدون موجودیت بدون محدودیت سازمانها و اجتماعات، حاکمیت واقعی مردم غیر قابل تصور است.......
اگر رفتار کنونی احزاب و جریانات مارکسیست نمونه دولتی باشد که قصد تحمیل آنرا به مردم دارند باید به حال این مردم گریه کرد. آیا صرفنظر از چند سایت مبلغ آزادی بیان مانند سایتهای: "آزادی بیان، من و پالتاک، خبرگاه ...." هیچ سایت متعلق به گروههای سیاسی مارکسیست وجود دارد که مبلغ آزادی بیان باشد و نظرات دیگراندیشان را نیز منتشر کند؟ رابطه آزادی و مارکسیسم مانند رابطه جن با بسم الله است که یکی زهر و دیگری پادزهر است!
با نگاهی به سایتهای احزاب مارکسیست می بینیم که این جریانات بجز انتقاد از دولتهای سرمایه داری در ضمینه فقدان آزادی بیان و استثمار کارگران چیز دیگری برای گفتن ندارند! اما آیا براستی در حالیکه این جریانات در موارد گفته شده سابقه بهتری از دولتهای سرکوبگر بورژایی ندارند حق دارند تا از این دولتها انتقاد کنند؟ آیا جریانات مارکسیستی تا کنون چه دستاوردی برای اعضای خود و بقیه جامعه داشته اند جز اینکه از اعضاء بطور اجباری حق عضویت بگیرند تا صرف تبلیغات برای کیش شخصیت، سکتاریسم و ارضاء حرص قدرت طلبی الیگارشی حزبی بشود؟ در حالیکه در این جریانات چپ نما هیچگونه دمکراسی تشکیلاتی وجود ندارد و بطور مداوم و تکراری افراد معینی از صندوق رأی گیری جادوئی آنان سر بر می آورند همچنانکه این موضوع در مورد کشورهایی مثل چین، شوروی سابق، کره شمالی و ویتنام صادق است آیا اینان می توانند از فقدان آزادی در کشورهای سرمایه داری انتقاد کنند؟
مارکسیسم به عنوان یک محصول وارداتی تبلور تقدس و واگذاری قدرت مطلق به ولایت فقیه الیگارشی حزبی و بی حقوقی مطلق کارگران و مردم است. در دنیایی که حکومت ولایت فقیه آخوندی و طالبان و القاعده طرفدارانی دارند و در یک دور باطل در تمام کشورهای جهان مردم و کارگران هر چند سال یکبار مثل عروسک کوکی به پای صندوقهای رأی می روند و با رأی دادن به دشمنان خود آنان را بر سرنوشت خود مسلط می کنند تعجی ندارد که اگر احزاب مارکسیستی نیز علیرغم داشتن یک چنین پرونده ضد انسانی در شوروی سابق، چین، کوبا، ویتنام، کره شمالی و درخشانتر از همه جا در کامبوج با حکومت پل پت، اما هنوز این احزاب هوادارانی دارند که از مارکس، مارکس تر و از لنین، لنین تر هستند.
مارکسیسم با طبقاتی کردن هویت انسانها برای آنها حقوق برابر قائل نیست و به همین دلیل با نفی اومانیسم، مبلغ جنگ طبقات می شود زیرا مارکسیسم از تأثیر گذاری مثبت و رقابت مثبت در شرایط آزاد ناتوان است. از آنجا که مارکسیستها هدفی جز کسب قدرت سیاسی و تأمین منافع خود را ندارند و از آنجا که آنها خواهان یک حکومت انحصاری برای خود می باشند تنها راه تحقق این هدف خود را انقلاب و تصفیه حساب بنیادی با حکومتگران کنونی قرار داده اند! بنابر این بی دلیل نیست که مارکسیستها شدیدأ انقلابی هستند زیرا آنان می خواهند با پاک کردن تمام آثار عوام رژیم گذشته بقای دائمی حکومت خود را تضمین کنند و این کاری است که رژیم جمهوری اسلای نیز آن را از مارکسیستها تقلید تقلید کرده است!
از یاد نبریم که رژیم جمهوری اسلامی با چماق ضد انقلاب تمام مخالفان خود را سرکوب کرده و می کند و اگر کسی از مارکسیستها انتقاد کند با چماق سخنگویی بورژوازی روبرو می شود و چماقداران آنها طرف منتقد را به باد فحش و ناسزا می گیرند. در فرهنگ و سنت مارکسیستی، کمونیست بودن به عضویت بوروکراتیک در یک سکت و پذیرش شرایط عضویت محدود می شود و فرد عضو موظف نیست تا اصول کمونیسم را سرمشق و مبنای زندگی خود قرار دهد و بنابر این بدینترتیب می توان مارکسیست بود و تمام اصول جامعه بورژوایی را رعایت کرد اما مدعی کمونیسم نیز بود و فقط کافی است که به تبعیت از حزب مربوطه هر از چند گاهی چند فحش آبکی نثار دولتهای سرمایه داری کرد و خواستار تحقق انقلابی شد که موجب قدرت گیری سکت خودی بشود! بطور خلاص مارکسیستها مانند مسلمانانی هستند که نماز نمی خوانند، روزه نمی گیرند و ذکات نمی پردازند و هیچکدام از اصول اسلامی را رعایت و اجرا نمی کنند اما خود را مسلمان نیز می دانند!؟
رهبران سازمانهای مارکسیستی و مجاهدین بی مسئولانه برای کسب قدرت سیاسی دهها هزار نفر را به کام مرگ رژیمی فرستادند که منتظر یک چنین فرصتی بود تا انتقام خود را بگیرد. جریانات قدرت طلب مخالف رژیم جمهوری اسلامی طوری رفتار می کنند که گویا حکومت ملاتاریای کنونی اولین و آخرین حکومت از نوع خود است و فقط کافی است که یکی از این گروههای مخالف به حکومت برسد تا تمام مشکلات مردم حل بشود!! قافل از اینکه اپوزیسیون اگر بدتر از آخوندها نباشد بهتر نیست و جامعه ای که رژیم شاه و خمینی را ایجاد کرده است مستعد ایجاد صدها رژیم مشابه رژیم کنونی می باشد! سوسیالیسم دولتی مارکسیستی که توسط یک حزب مارکسیست دیکته بشود خطری برای حقوق دمکراتیک مردم می باشد و به قول رزا لوکزامبورگ :" .......آری دیکتاتوری ! اما این دیکتاتوری در نوع بکارگیری دمکراسی و نه در از بین بردن آن تشکیل می شود که بدون دخالت با انرژی و قاطع در حقوقی که در مناسبات اقتصادی جامعه سرمایه داری تحصیل شده اند، تحول سوسیالیستی نمی تواند متحقق گردد. و این دیکتاتوری باید توسط طبقه کارگر و نه یک اقلیت کوچک و پیشتاز بجای طبقه کارگر اعمال شود. این بدان معناست که این دیکتاتوری باید در هر گام خویش محصول شرکت فعال توده ها بوده و باید تحت تأثیر بلاواسطهً آن و نیز کنترل همه جانبهً افکار عمومی قرار داشته و از آموزش سیاسی رشد یافته تودهً خلق پدید آید........
در واقع باید طبقه کارگر به آن حد از رشد و آگاهی برسد که دست احزاب سیاسی را از قدرت سیاسی کوتاه کند و دمکراسی خود را بر علیه آنان اعمال کند تا تحقق جامعه سوسیالیستی امکانپذیر شود، در غیر اینصورت همانطور که تجربه شوروی و چین و دیگر کشورها نشان داده است الیگارشی احزاب مارکسیست به عنوان اسب تروآی بورژوازی، جنبش سوسیالیستی را از رأس به پائین فاسد می کنند و تمام تلاشهای کارگران و مردم را خنثی خواهند کرد! رفتار و عملکرد مارکسیستها بیانگر این حقیقت است که اگر سرمایه داری لیبرال برای مردم حداقل حقوق را قائل است اگر مارکسیستها امکان پیدا کنند این حداقل حقوق را نیز از بین می برند
يکشنبه، 2008/10/12
سوسیالیستهای ایرانی سوسیالیسم را چیزی جز مارکسیسم نمی دانند و برای آنان تعبیر مدرن از سوسیالیسم با مارکسیسم آغاز می شود و به آن نیز ختم می شود! یکی از مبانی مهم مارکسیسم تئوری "دیکتاتوری پرلتاریا" می باشد که بدون آن تجلی حکومت مارکسیستی غیر ممکن است.
بر طبق این تئوری، طبقه کارگر برای تحقق حاکمیت طبقاتی خود که در یک حزب واحد مارکسیستی متشکل شده است اراده تاریخی خود را در قالب و محتوای دیکتاتوری بر طبقات دیگر اعمال می کند تا بتدریج مسیر تحقق سوسیالیسم و گذر به جامعه بی طبقه کمونیستی را هموار کند.
مطلب گفته شده خلاصه تخیلاتی است که مذهب مارکسیسم مقلدین خود را با آن دلخوش می کند. مارکسیستها در ستایش از خود کوتاهی نمی کنند و برای خود اوصافی مانند مسلح بودن به: سوسیالیسم علمی، علم دیالکتیک و طبقه بالنده و امثال آن قائل هستند اما واقعیت این است که اگر کسی موفق شود تا از خارج از فضای سکتاریسم مارکسیستی به مبانی این سکت با یک دید انتقادی نگاه کند در می یابد که اصول تحقق مدینه فاضله مارکسیستی همان افیون توده ها است که مارکس آن را به مذهب نسبت می دهد. اگر ما ادعاهای بی اساس مارکسیتها را نادیده بگیریم در می یابیم که حکومت مارکسیستی یک حکومت توتالیتر ایدئولژیک است که وجوه تشابه زیادی با حکومت ولایت فقیه و حکومت ناسیونال- سوسیالیسم دارد.
حکومت مارکسیستی، حاکمیت یک حزب به نمایندگی از طرف طبقه کارگر بر دیگر طبقات است و به عبارت دیگر حاکمیت یک اقلیت بر اکثریت جامعه است که بطور خود انگیخته این حقوق را برای خود قائل شده است . از آنجا که مارکسیستها به رأی گیری عمومی اعتقادی ندارند بعد از تسلط حزب آنها بر کشور، حزب مربوطه رأسأ و بدون مشارکت دیگر احزاب هم مسلک اقدام به تشکیل دولتی می کند که نه توسط آرای مستقیم مردم و کارگران بلکه توسط رهبران حزبی برگزیده می شوند. اگر مارکسیستها در یک کشور حکومت را در دست بگیرند حکومت خود را بطور ابدی و دائمی به کارگران و مردم تحمیل می کنند گوئی که اگر مردم امروز دولتی را برگزیدند هیچگاه نظر آنان در مورد این دولت تغییر نمی کند و گوئی که ماهیت رهبران حکومت مارکسیستی نیز هیچگاه تغییر نمی کند و آنان هیچگاه رویزیونیست نمی شوند و مردم بطور ابدی و جاودانه خواستار ادامه حکومت آنان بر خود می باشند!! در حالیکه در نظام ولایت فقیه تعدد احزاب به رسمیت شناخته شده است و هر رئیس جمهور می تواند فقط دو دوره بطور مداوم کاندیدا شود و بطور فرمالیته توسط مردم برگزیده شود اما در حکومت مارکسیستی حزب و الیگارشی حزبی رأسآ ضمن تعیین اعضای دولت، برای آنها خطوط عملکرد سیاسی را نیز تعیین می کند و آنها برای آرا و نظر مردم هیچ ارزشی قائل نیستند! و حتی این زحمت را نیز به خود نمی دهند تا نظر مردم را در مورد دولت تحمیل شده به آنان جویا شوند!
دیکتاتوری پرلتاریا ( یا به عبارت بهتر همان حکومت سلطنتی رهبران احزاب مارکسیست) را در بهترین حالت می توان با دیکتاتوری های نظامی- کودتایی دوران جنگ سرد مقایسه کرد که در آن آزادی بیان و مطبوعات و تشکیل احزاب ممنوع و حکومت تک حزبی بر قرار می شود.
برخلاف دولت متمرکز مارکسیستی که سرنخ کنترل تمام امور را در دست خود دارد باید ضمن ممانعت از تمرکز قدرت در دست دولت مرکزی، مسیر تصمیمگیری سیاسی را به سوی لایه های پائین جامعه منتقل کرد و مردم را در تعیین سرنوشت خودشان مشارکت داد. به قول رزا لوکزامبورگ: ... این یک واقعیت آشکار و غیر قابل انکار است که بدون مطبوعات آزاد و سانسور نشده و بدون موجودیت بدون محدودیت سازمانها و اجتماعات، حاکمیت واقعی مردم غیر قابل تصور است.......
اگر رفتار کنونی احزاب و جریانات مارکسیست نمونه دولتی باشد که قصد تحمیل آنرا به مردم دارند باید به حال این مردم گریه کرد. آیا صرفنظر از چند سایت مبلغ آزادی بیان مانند سایتهای: "آزادی بیان، من و پالتاک، خبرگاه ...." هیچ سایت متعلق به گروههای سیاسی مارکسیست وجود دارد که مبلغ آزادی بیان باشد و نظرات دیگراندیشان را نیز منتشر کند؟ رابطه آزادی و مارکسیسم مانند رابطه جن با بسم الله است که یکی زهر و دیگری پادزهر است!
با نگاهی به سایتهای احزاب مارکسیست می بینیم که این جریانات بجز انتقاد از دولتهای سرمایه داری در ضمینه فقدان آزادی بیان و استثمار کارگران چیز دیگری برای گفتن ندارند! اما آیا براستی در حالیکه این جریانات در موارد گفته شده سابقه بهتری از دولتهای سرکوبگر بورژایی ندارند حق دارند تا از این دولتها انتقاد کنند؟ آیا جریانات مارکسیستی تا کنون چه دستاوردی برای اعضای خود و بقیه جامعه داشته اند جز اینکه از اعضاء بطور اجباری حق عضویت بگیرند تا صرف تبلیغات برای کیش شخصیت، سکتاریسم و ارضاء حرص قدرت طلبی الیگارشی حزبی بشود؟ در حالیکه در این جریانات چپ نما هیچگونه دمکراسی تشکیلاتی وجود ندارد و بطور مداوم و تکراری افراد معینی از صندوق رأی گیری جادوئی آنان سر بر می آورند همچنانکه این موضوع در مورد کشورهایی مثل چین، شوروی سابق، کره شمالی و ویتنام صادق است آیا اینان می توانند از فقدان آزادی در کشورهای سرمایه داری انتقاد کنند؟
مارکسیسم به عنوان یک محصول وارداتی تبلور تقدس و واگذاری قدرت مطلق به ولایت فقیه الیگارشی حزبی و بی حقوقی مطلق کارگران و مردم است. در دنیایی که حکومت ولایت فقیه آخوندی و طالبان و القاعده طرفدارانی دارند و در یک دور باطل در تمام کشورهای جهان مردم و کارگران هر چند سال یکبار مثل عروسک کوکی به پای صندوقهای رأی می روند و با رأی دادن به دشمنان خود آنان را بر سرنوشت خود مسلط می کنند تعجی ندارد که اگر احزاب مارکسیستی نیز علیرغم داشتن یک چنین پرونده ضد انسانی در شوروی سابق، چین، کوبا، ویتنام، کره شمالی و درخشانتر از همه جا در کامبوج با حکومت پل پت، اما هنوز این احزاب هوادارانی دارند که از مارکس، مارکس تر و از لنین، لنین تر هستند.
مارکسیسم با طبقاتی کردن هویت انسانها برای آنها حقوق برابر قائل نیست و به همین دلیل با نفی اومانیسم، مبلغ جنگ طبقات می شود زیرا مارکسیسم از تأثیر گذاری مثبت و رقابت مثبت در شرایط آزاد ناتوان است. از آنجا که مارکسیستها هدفی جز کسب قدرت سیاسی و تأمین منافع خود را ندارند و از آنجا که آنها خواهان یک حکومت انحصاری برای خود می باشند تنها راه تحقق این هدف خود را انقلاب و تصفیه حساب بنیادی با حکومتگران کنونی قرار داده اند! بنابر این بی دلیل نیست که مارکسیستها شدیدأ انقلابی هستند زیرا آنان می خواهند با پاک کردن تمام آثار عوام رژیم گذشته بقای دائمی حکومت خود را تضمین کنند و این کاری است که رژیم جمهوری اسلای نیز آن را از مارکسیستها تقلید تقلید کرده است!
از یاد نبریم که رژیم جمهوری اسلامی با چماق ضد انقلاب تمام مخالفان خود را سرکوب کرده و می کند و اگر کسی از مارکسیستها انتقاد کند با چماق سخنگویی بورژوازی روبرو می شود و چماقداران آنها طرف منتقد را به باد فحش و ناسزا می گیرند. در فرهنگ و سنت مارکسیستی، کمونیست بودن به عضویت بوروکراتیک در یک سکت و پذیرش شرایط عضویت محدود می شود و فرد عضو موظف نیست تا اصول کمونیسم را سرمشق و مبنای زندگی خود قرار دهد و بنابر این بدینترتیب می توان مارکسیست بود و تمام اصول جامعه بورژوایی را رعایت کرد اما مدعی کمونیسم نیز بود و فقط کافی است که به تبعیت از حزب مربوطه هر از چند گاهی چند فحش آبکی نثار دولتهای سرمایه داری کرد و خواستار تحقق انقلابی شد که موجب قدرت گیری سکت خودی بشود! بطور خلاص مارکسیستها مانند مسلمانانی هستند که نماز نمی خوانند، روزه نمی گیرند و ذکات نمی پردازند و هیچکدام از اصول اسلامی را رعایت و اجرا نمی کنند اما خود را مسلمان نیز می دانند!؟
رهبران سازمانهای مارکسیستی و مجاهدین بی مسئولانه برای کسب قدرت سیاسی دهها هزار نفر را به کام مرگ رژیمی فرستادند که منتظر یک چنین فرصتی بود تا انتقام خود را بگیرد. جریانات قدرت طلب مخالف رژیم جمهوری اسلامی طوری رفتار می کنند که گویا حکومت ملاتاریای کنونی اولین و آخرین حکومت از نوع خود است و فقط کافی است که یکی از این گروههای مخالف به حکومت برسد تا تمام مشکلات مردم حل بشود!! قافل از اینکه اپوزیسیون اگر بدتر از آخوندها نباشد بهتر نیست و جامعه ای که رژیم شاه و خمینی را ایجاد کرده است مستعد ایجاد صدها رژیم مشابه رژیم کنونی می باشد! سوسیالیسم دولتی مارکسیستی که توسط یک حزب مارکسیست دیکته بشود خطری برای حقوق دمکراتیک مردم می باشد و به قول رزا لوکزامبورگ :" .......آری دیکتاتوری ! اما این دیکتاتوری در نوع بکارگیری دمکراسی و نه در از بین بردن آن تشکیل می شود که بدون دخالت با انرژی و قاطع در حقوقی که در مناسبات اقتصادی جامعه سرمایه داری تحصیل شده اند، تحول سوسیالیستی نمی تواند متحقق گردد. و این دیکتاتوری باید توسط طبقه کارگر و نه یک اقلیت کوچک و پیشتاز بجای طبقه کارگر اعمال شود. این بدان معناست که این دیکتاتوری باید در هر گام خویش محصول شرکت فعال توده ها بوده و باید تحت تأثیر بلاواسطهً آن و نیز کنترل همه جانبهً افکار عمومی قرار داشته و از آموزش سیاسی رشد یافته تودهً خلق پدید آید........
در واقع باید طبقه کارگر به آن حد از رشد و آگاهی برسد که دست احزاب سیاسی را از قدرت سیاسی کوتاه کند و دمکراسی خود را بر علیه آنان اعمال کند تا تحقق جامعه سوسیالیستی امکانپذیر شود، در غیر اینصورت همانطور که تجربه شوروی و چین و دیگر کشورها نشان داده است الیگارشی احزاب مارکسیست به عنوان اسب تروآی بورژوازی، جنبش سوسیالیستی را از رأس به پائین فاسد می کنند و تمام تلاشهای کارگران و مردم را خنثی خواهند کرد! رفتار و عملکرد مارکسیستها بیانگر این حقیقت است که اگر سرمایه داری لیبرال برای مردم حداقل حقوق را قائل است اگر مارکسیستها امکان پیدا کنند این حداقل حقوق را نیز از بین می برند