دیکتاتوری پرلتاریای احزاب مارکسیست، دیکتاتوری بر علیه پرلتاریا است
نادر احمدی
2008/01/03
دیکتاتوری به اصطلاح پرلتاریایی که احزاب مارکسیست به منظور تضمین تداوم حکومت خود! بشارت آنرا می دهند در واقع بجای آنکه توسط احزاب مارکسیست بر علیه کارگران و مردم اعمال شود، بر عکس باید توسط کارگران و مردم بر علیه احزاب مارکسیست و رهبران آنها اعمال شود! زیرا تمامی تجربه های تاریخی تا کنونی در دولتهای حاکم مارکسیست و در اپوزیسیون مارکسیست، اثبات می کند که منشأ رویزیونیسم و احیاء سرمایه داری، رهبران احزاب و دولتها بوده اند نه مردم ! و ماهی از سر می گندد نه از دم
مارکس و مارکسیستها، خواهان حکومت تک حزبی و اعمال دیکتاتوری به اصطلاح" پرلتاریا"( بخوان دیکتاتوری احزاب مارکسیستی) هستند و مدعی هستند که بدون اعمال دیکتاتوری دولتی و حکومت تک حزبی، بورژوازی مجددأ قدرت سیاسی را تسخیر میکند! بر این اساس احزاب مارکسیستی در هر کشوری که حکومت را در دست می گیرند اطراف آن کشور را دیوار آهنین می کشند، هر نوع فعالیت سیاسی خارج از کنترل حزب حاکم را ممنوع و خاطیان را به عنوان ضد انقلاب به زنجیر می کشند! براستی بر چه اساسی احزاب مارکسیستی خود را حزب طبقه کارگر و نماینده مطلق و صد درصد تمامی طبقه کارگر جا می زنند بدون اینکه طبقه کارگر این حمایت خود از این احزاب را عینأ نشان داده باشد ؟ و در کجا و کی طبقه کارگر متفقأ اعلام کرده است که فقط خواهان داشتن یک حزب مارکسیستی است و نه هیج حزب دیگری؟ چرا احزاب مارکسیست حق تعیین سرنوشت ملل در دولتهای بورژوازی را تشویق می کنند، اما در کشورهای تحت حاکمیت خودشان، این احزاب به مردم اجازه نمی دهند تا در مورد نوع حکومت و نظام سیاسی مورد نظر خود تصمیم گیری کنند و مارکسیستها حتی قبل از حاکم شدن خود، برای مردم در مورد نوع حکومت تصمیم می گیرند و خود را قیم مردم و مالک مردم و کارگران می دانند و برای آنان تصمیم گیری می کنند؟ چرا دولتهای مارکسیستی برای به اصطلاح مبارزه با بورژوازی آزادیهای سیاسی و اجتماعی را از بین می برند؟ و اصولأ بورژوازی از چه طریقی مجددأ کنترل جامعه را در دست میگیرد؟ آیا بورژوازی در شوروی سابق از چه طریقی مجددأ به قدرت سیاسی دست یافت؟ آیا محو آزادیهای سیاسی و اجتماعی در کشورهای تحت حاکمیت احزاب مارکسیستی مانع بروز رویزیونیسم شد؟ یا اینکه رهبران احزاب به اصطلاح کمونیست شوروی و چین خودشان طبقه بورژوازی بودند و نظام دیکتاتوری را که برای به اصلاح مبارزه با بورژوازی ایجاد کرده بودند صرف سرکوب کارگران و آزادیخواهان کردند تا امکان بازگشت بورژوزی را فراهم کنند! در واقع آنطور که تجربه های صد سال اخیر نشان داده است بورژوازی از طریق رهبری احزاب حاکم مارکسیست به قدرت باز می گردد و دیکتاتوری باید بر علیه رهبران احزاب مارکسیست اعمال شود و نه بر علیه کارگران و مردم! و این دیکتاتوری نیز به قول رزا لوکزامبورگ باید: .....این وظیفهً تاریخی پرلتاریا است که هر گاه قدرت سیاسی را بدست آورد، بجای دمکراسی بورژوایی، دمکراسی سوسیالیستی را بنشاند و نه آنکه هر گونه دمکراسی را از میان بردارد.......آری دیکتاتوری ! اما این دیکتاتوری در نوع بکارگیری دمکراسی و نه در از بین بردن آن تشکیل می شود که بدون دخالت با انرژی و قاطع در حقوقی که در مناسبات اقتصادی جامعه سرمایه داری تحصیل شده اند، تحول سوسیالیستی نمی تواند متحقق گردد. اما این دیکتاتوری باید توسط طبقه کارگر و نه یک اقلیت کوچک و پیشتاز بجای طبقه کارگر اعمال شود. این بدان معناست که این دیکتاتوری باید در هر گام خویش محصول شرکت فعال توده ها بوده و باید تحت تأثیر بلاواسطهً آن و نیز کنترل همه جانبهً افکار عمومی قرار داشته و از آموزش سیاسی رشد یافته تودهً خلق پدید آید
به عبارت بهتر تنها راه ممانعت از بازگشت بورژوازی به قدرت سیاسی، کوتاه کردن دست باندهای قدرت طلب چپ و راست از طریق قدرت گیری و مشارکت مستقیم و بلاواسطه کارگران و مردم در تصمیم گیریهای سیاسی است و احزاب نباید در تشکیل دولت مشارکت کنند.
احزاب سیاسی و دولتها دشمنان مردم هستند و باید با مشارکت فعال مردم دست خونین آنان را از سرنوشت مردم کوتاه کرد. نمی توان به بهانه دفاع از کارگران آزادیهای مردم را از آنان گرفت و با برقراری خفقان و دوختن دهان مردم نظام سرمایه داری دولتی- مارکسیستی و متمرکز را به جای سرمایه داری لیبرال مستقر کرد. در واقع باید گفت از آنجا که سرمایه داری دولتی بر محوریت دولت متمرکز است و این سیستم در برابر آزادی اجتماعی بشدت آسیب پذیر است، مارکسیسم برای تضمین بقای حکومت خود به نیابت کارگران با اختراع دیکتاتوری به اصطلاح پرلتاریا از یکطرف مانع قدرت گیری کارگران شده است و از طرف دیگر احیاء سرمایه داری را از طریق دولت و رهبران احزاب مارکسیست میسر کرده است! در نظام سرمایه داری، تحزب و فعالیت سیاسی نوعی سرمایه گذاری اقتصادی است و رهبران احزاب اپوزیسیون چپ و راست نیز به تناسب قدرتی که دارند با جلب حمایت دولتها و شرکتها از آنان پول می گیرند و جیبهای خود را پر می کنند. همانطور که در کشورهای غربی، کمپانی های سرمایه داری با ارزیابی از بازار فروش، به تبلیغ کالاهای تولیدی خود می پردازند، در بازار سیاست نیز احزاب چپ و راست زمانی از خواب زمستانی بیدار می شوند که به دلیل توجه مطبوعات، مثلأ دستگیری یک فرد سرشناس بر جسته می شود و یا مثلأ تعدادی دانشجو دستگیر می شوند که بلافاصله همه احزاب و گروهها به صف می شوند و با ریختن اشک تمساح و امضاء جمع کردنهای اینترنتی و صدور بیانیه های آنچنانی مبارزات از راه دور و الکترونیکی خود را آغاز می کنند تا برای خود کسب اعتبار کنند!.
اگر کسی در مورد ماهیت و اهداف احزاب سیاسی چپ و راست شک دارد کافی است تا ادعاهای سیاسی- ایدئولژیک این گروهها را با عملکرد آنها مقایسه کند تا حقیقت را دریابد. سایتهای اینترنتی تمام احزب قلمرو انحصاری تعداد معدودی از الیگارشی این سکتها است و در حالیکه این سکتها مرتبأ در مورد فقدان آزادی در جامعه و نقض حقوق بشر گلوی خود را پاره می کنند اما خود به هیچ دگراندیشی اجازه حرف زدن را نمی دهند! در سالهای جنگ بین دولتهای ایران و عراق اکثر گروههای فرصت طلب چپ و راست همصدا با رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی به بهانه دفاع از میهن سرمایه داران، مردم را به مشارکت در چنگ و کشته شدن در راه منافع رژیم تشویق کردند ولی اکنون هیچکدام از این احزاب پاسخگوی اعمال خود برای به کشته دادن مردم نیست! احزاب مارکسیستی با الگوبرداری از مذهب شیعه، هر کدام یک مرجع تقلید با رساله انحصاری دارند که مقلدین باید جزئیات این رساله را سرمشق خود قرار دهند. در مذهب سیاسی مارکسیسم، سیاست ابزاری برای تغییر جهان و ساختن یک دنیای بهتر نیست بلکه سیاست خود یک هدف استراتژیک است تا افراد برگزیده ای خود را به حکومت برسانند و قدرت را از چنگ رقیب خارج کنند! سیاست مارکسیستی از اومانیسم و انساتدوستی تهی است!
مذهب مارکسیسم علاوه بر رواج و تشویق کیش شخصیت و تعصب و دگماتیسم، شباهتهای دیگری نیز با دین اسلام دارد. دین اسلام بر اساس اصل "پاداش و تنبیه" به خاطیان وعده جهنم و به افراد مطیع و گوش به فرمان با دادن وعده بهشت و حوری و شیر و عسل و قول برآوردن آرزوهای ناکام، آنان را به شهادت (خودکشی) وا می دارد و از این طریق با وعده برآوردن آرزوها و کمبودهای آنان، آنها را در خدمت طبقه ملاها در می آورد، مارکسیسم نیز با استفاده از چنین روانشناسی، با دادن وعده کسب حکومت و احترام و اهمیت اجتماعی به پیروان خود، آنان را به ابزاری قدرت طلب در دست الیگارشی حزب مارکسیستی تبدیل می کند. وجود فرهنگ سرمایه داری جاه طلبی و قدرت طلبی در درون احزاب مارکسیستی، این احزاب را مثل مؤسسات بوروکرات دولتی به محلی برای رقابت در چاپلوسی برای حزب و رهبری آن تبدیل کرده است زیرا بدون چاپلوسی رهبری حزب و بله قربان گویی، هیچکس نمی تواند از نردبان افتخارات انقلابی حزبی بالا برود و آرزوهای نا کام خود را برآورده کند! بر این اساس سربازان گوش به فرمان بالائی ها منتظر اعلام جهاد رهبری حزب بر علیه مخالفان فرضی خود هستند تا به محض صدور فرمان، همگی متفقأ به دستور رهبری لبیک بگویند! و با چماق پرلتاریایی و فحش های انقلابی و دروغگوئی، فرد یا گروه مورد نظر را تخریب کنند و قاطعیت انقلابی و وفاداری خود را در پیشگاه رهبری حزبی ثابت کنند!
از نظر فرهنگ و روابط و ایدئولژی حاکم بر احزاب مارکسیستی، این احزاب تقلید کاملی از محیط اطراف آنها یعنی جامعه سرمایه داری می باشند که ماهیت بورژوائی خود را با لعاب سوسیالیستی پوشانده اند و از ادعای مبارزه طبقاتی مبتذل آنها در زندگی روزمره هیچ اثری نیست! آنها در کشورهای غربی بر اساس منافع تنگنظرانه، در حالیک لمپنوار به سرمایه داری فحش می دهند اما خود را کاملأ با فرهنگ جامعه سرمایه داری وفق داده و صادقانه! به تحکیم سیستم سرمایه داری کمک می کنند و در ماشین سیستم سرمایه داری خدمت می کنند!
همانطور که مردم از دولتمردان انتظار دارند که به وعده های خود وفا کنند و رفتار آنها مصداق گفتار آنها باشد از مارکسیستها و احزاب آنها نیز چنین توقعی را دارند زیرا رفتار مارکسیستها مثل بورژواها بر گفتار آنها منطبق نیست! برای مثال انترناسیونالیسم به اصطلاح پرلتری عملأ یک حرف توخالی است و در سیاستها و رفتار روزمره مارکسیستها نه تنها هیچ نشانه ای از آن دیده نمی شود! بلکه تمام مارکسیستها با هم دشمن خونین هستند. تاکتیک مارکسیستها در تبلیغات برای جذب مردم بر دامن زدن به اختلافات موجود و ترویج منفی گرائی استوار است. برای نمونه مارکسیستها به جای تشویق روحیه همزیستی مسالمت آمیز بین ملیتهای مختلف در یک کشور واحد، برای کسب محبودیت با طرح شعار به اصطلاح حق تعیین سرنوشت با تجزیه طلبان و بیگانه ستیزان هم آوا می شوند و یا به جای تلاش برای تقویت و بهبود رابطه بین زن و مرد، با فمینیستهای عمومأ مرد ستیز هم آوا می شوند و بر طبل جنگ جنسی می کوبند. بدینترتیب است که استراتژی کسب قدرت به هر قیمتی، منتهی به ماکیاولیسم می شود.